|
|
تبلیغات
<-Text2->
- مُنگَه. – هووی. - یَ تا شعر قدیمی بلدی یاد به مه هُدِی؟ - مُتَرغَن زُهُن کار. شعر قدیمی به چه کار تو خَره؟ برو چلینگَر پیرَک کُلینگ درسُن خُ بُخُن. وا تو چه کَتی شعر ما پیر زنُن یاد بِگِری. – هَمی ما درس مان. معلم فارسی ایگُ بِرِی شعر قدیمی پیدا بُکُنی. – خاااا ؟ اگَه ایطورِن واشتا، چیزِه ناوو.
مِنی مِنی گو کَهرَه / ملا کَتی نِ جَهلَه ***** آجی حبیب که جُنِن / چراغ نَ ...ونی بُنِن ***** بارُن دَک تِلو ایوا / خَجی پا نَ هو ایوا ***** مَیُن مَیُن که نیشتی / آشَه وُ شو خُ نیشتی بروید به ادامه مطلب.
او هم مثل همۀ ضرب المثل دان های معروف از کوچه های خاکی شروع کرد. ابتدا وارد نبود. همش جابجا می گفت. هی پشت سر هم سوتی می داد. اما ناامید نشد. به تلاش بی وقفه اش ادامه داد و آنی شد که تا یکی دو سال پیش می دیدید، ضرب المثل خان. به جامعۀ ضرب المثل خیز ما خدمات فرهنگی فراوانی را عرضه کرد. از همان موقعی که کودکان ما به دلیل اینکه شهرمان مدرسه راهنمایی پسرانه نداشت، توی مدرسه راهنمایی ابن سینای درگهان درس می خواندند، خدمات بی شائبه اش را خالصانه در اختیار عموم ملت فرهنگ دوست ما قرار داد. می گفتند پسرهای ما را می زند و سیاه و کبود می کند. سخت گیر است. اما نمی دانستند که او در عوض چنان استعدادی در ضرب المثل گویی دارد که بیا و ببین. کسی نمی دانست او به سرعت پله های ترقی را طی خواهد کرد و به آنجا می رسد که کسی تصورش را هم نمی کرد. بروید به ادامه مطلب. های. تا حالا کلمه صِدق به گوشتان خورده؟ مصداق چطور؟ به گوشتان نخورده؟ می دونی صداقت به چی میگن؟ صادق هم به گوشتان نخورده؟ شما پس چی به گوشتان خورده؟ اصلاً می دانی گوش چیه؟ کجای بدنه؟ نشانم بده ببینم گوشِت کجاست؟ اِ. دست نکن تو شلوارت. گوشت ایناها. رو کله ات. گوش که نیست. ماشالله گوزِنه. عینهو ماهی تابه زده بیرون. مصداقی ناب تر و شُفته رُفته تر از این مثال، عمراً اگه لنگه شو پیدا کنی. مصداق چی چی؟ چی مصداق چیه؟ الان میگم. بروید به ادامه مطلب. به ما گفته بودند چون به سلامتی فصل گرما در حال رفتن است و با بهتر شدن هوا دیگه اینجا پر از سرحدی می شود، لیستی از سوغاتی های همۀ شهر و روستاهای جزیره را بنویسید و بزنید دم در ورودی مساجد و تنورها و مغازه ها و البته دستشویی های مسجد جامع که برای سرحدی ها یک منطقه استراتژیک نظامی – سیاسی بحرانی است. ما را هم که می شناسید، بیکار و الاف. لیستی از سوغاتی های مهم چند شهر از شهرهای سوغاتی پرور قشم را فهرست وار برایتان تهیه کرده ایم. به امید اینکه بروید آنها را خودتان بخرید یا بخورید یا حالا به هر ترتیب سر به نیست کنید و برای سرحدی ها چیزی باقی نگذارید تا هم یه جایی از بدنشان بسوزد و هم آسکاریس های ما و شما تخلیه شود. بروید به ادامه مطلب. خودمانیم چه حالی میده به زن ها دنگ بکردی. اگر می فهمیدیم چنین کیفی در این کار هست، دیگر هیچ وقت مشایخ و خوانندگان و گربه ها و ... هیچ کدام را طعمه دَنگ و کورَک های خطرناک خود نمی کردیم. به بانوان محترم هم که بیست و چهار ساعت مهلت دادیم. اقدامی نکردند در نتیجه دوباره خودمان دست به کار شدیم و رفتیم که سوژه هایی از زنان جزیرتی گیر بیاوریم. می دانید چه دیدیم؟ ( اگر دختری صفحه را ببند که خوبیت ندارد آن را بخوانی. اگر هم که انشاالله یک چیز دیگه ای، بخوان و بگو که نظر مثبتت در این باره چی چیه ) هنوز نمی دانی چه دیدیم؟ " زنها اساساً سوژه اند " یعنی دیگه کلاً نگو زن، بگو سوژه. مثلاً : برادرم سه سال پیش سوژه گرفت. الان یه بچه داره. یا : سوژه ام نهار کاتُخ کولی پخته. یا : سوژه ها موجودات لطیفی هستند. بروید ادامه مطلب.
مردی گفتن زنی گفتن، شرمی و حیایی گفتن، بابا تو چقدر شجاعی / مردی گفتن زنی گفتن، یه کم احتیاطی گفتن، آره تو خیلی باحالی.
آن شنیدَستی که در زمان های نه چندان قدیم یک دزد گنوغ سرک از میان این همه آدم مایه دار شهر، همه را ول کرد و صاف رفت خانۀ شجاعترین تاجر، مایۀ افتخار شهر، استاد یکه تاز عرصۀ شجاعت و دلاوری، رستم زمان، فلانی. شنیدَستی ؟ نشنیدستی؟ برو ادامه مطلب تا بشنیدَستی.
در این روز و روزگاری که بحران های اقتصادی مملکت و گرانی روزافزون از یک سو و فشارهای بین المللی ایادی استکبار در مورد مسئله هسته و کُهول از طرف دیگر کمر ما را شِرَق وِرَق کرده و در حالیکه خفقان موجود امکان نفس کشیدن را هم از ما سلب نموده است و در زمانه ای که به همه چیزمان گیر می دهند و توی شهر و خانه خودمان هم آسایش نداریم و در عصری که نزدیکترین دوستانت هم دلشان می خواهد سر به تن و لینگ به پاچکت نباشد، بدترین وضعیت ممکنی که در هلر ممکن است برایت رخ دهد این است که میان بیش از سه هزار مرد و پسر هلری آنقدر شانست تُ ..ی - تخیلی باشد که سر نماز بیفتی پیش حسین. کدام حسین؟ الان نمیگم که. شاهنامه آخرش خوشه. تا حالا شنیده اید صدایی غیر از صدای اذان و قران و خبر وفات و گاه به ندرت اعلامیه های مهم، از بلند گوهای مسجد به بیرون ساطع شود؟ تا ده دوازده سال پیش که خیلی رایج بود. این قضایا هم مربوط است به همان سال ها. وقتی که اوضاع آنقدر خراب بود که هر بچه ننه ای که هوس می کرد می رفت پشت تریبون مساجد و هر اراجیفی دلش می خواست می پراند. آن روزها وسایل ارتباط جمعی مثل امروز رایج نبود. بنابراین با کوچکترین مسئله ای که پیش می آمد ملت هجوم می بردند به سمت مساجد و ماجرای پیش آمده را با نهایت هیجان و اضطراب هم به سمع و هم به نظر اهالی محترم هلر می رساندند. بله. هم سمع هم نظر. بعداً می بینید چگونه. بروید به ادامه مطلب. سلام. – و علیکم السلام و رحمةالله و برکاته. – وقت اِهَّه؟ - بله جان. حتماً . اگر هم گرفتار بودم بازم به خاطر تو کارم را ول می کردم عزیز دل. – یه چند تا پرینت داشتم. – خواهش می کنم. اختیار دارید. همین الان می زنم برات. غیه، غوه، غاه. – فلشت که پر از ویروسه. اشکال نداره. ویروس کشی هم می کنم برات. – برنامۀ ریکاوری داری؟ - بله. تو اصلاً جان بخواه. غیه، غوه، غاه. – بیا عزیز. این پرینت ها و اینم برنامه ریختم برات. دیگه چیزی نمی خای، عزیز؟ - نه، مرسی. چند شد؟ - خواهش اکُنُم آقا. قابل شما اینین آقا. – چقدر تعارف می کنی. چند شد؟ – میگم که، قابل نداره، مهمون من باش. – نه بگو چند شد دیرم شده. – اصلاً راه نداره. قابل نداره. کاری نکردم که. سه برگ پرینت و یک برنامه این حرف ها را نداره. – بگو چند شد میگم. می زنمتا. – اختیار داری. قابل که نداره ولی خُب این همه اصرار می کنی باشه؟ ( یک قیافۀ بی تفاوت به خود می گیرد انگار می خواهد یک عدد پیش پا افتادۀ کلیشه ای را بگوید) می شه همش سی و دو هزار و پانصد. البته قابل نداره ها. بروید یه ادامۀ مطلب.
همه چیز دارد به سمت تخصصی شدن پیش می رود. برای استخدام به هر جا که بروی، اولین سوالی که می پرسند همین است که تخصصت چیست. از جلوی بیمارستان رد می شوی همینجور چپ و راست تابلو عَلِّکه که نمی دانم متخصص چشم و متخصص حلق و بینی و متخصص زنان و اطفال و متخصص تخ.. و متخصص ک.. و غیره. می رویم پیش دکتر برای درمان فلان قسمت از فلان چیزمان. می گوید من متخصص قسمت سمت راست متمایل به جنوب شرق آن هستم، برای آن یکی قسمتش برو پیش فلانی. مال تو انگار خمیدگی و ساییدگی شدید هم دارد، نصفش ساییده شده که، معلوم هست چکارش کرده ای؟ آخرش باید برای صاف کردن و لایه گذاریش پیش فلانی هم بروی. افزایش و کاهش حجم و قد آن هم هر کدام جداگانه متخصص خودشان را دارند. خواستی آشنا سراغ دارم و ... ادامه مطلب.
از دَنگ کردیدن به مشایخ هلر استعفا دادیم ولی از صحبت کردن و مطلب نوشتن استعفا نمی دهیم و همچنان مثل شیر توی صحنه وبلاگ نویسی کشور به فعالیت های فرهنگی خود ادامه می دهیم. باشد که دیگران یاد بگیرند و به همکاری با ما روی آورده، با هم، دهان استکبار را سرویس کنیم و آن کَی وُرهای تَحتُ الگَهوه ای را سر جایشان بنشانیم. تشریف ببرید ادامه مطلب. مطالب و موارد فراوانی هست که جا برای بحث و بررسی دارد ولی به علت کوتاه بودن نمی توان در یک پست جداگانه ارائه کرد. حرف های گهگاهی برای همچین مطالبی است. چند تا از این مطالب کوتاه را گلچین کرده ایم و در این پست به استحضار دوستداران فلسفه و منطق ، روانشناسی و الهیات می رسانیم. بروید به ادامه مطلب. تا چند سال قبل اوضاع بر این منوال بود که در تمام روزهای سال خبری از باران نبود و دریغ از یک قطره باران. ولی همین که یکی از اعیاد فرا می رسید هوا ابری می شد و یه نیمچه باران و دِرِکی می بارید. معمایی شده بود برای ما. نظریه های زیادی مطرح می شد که قابل قبول ترین آنها این نظریه است که می گوید: در تمام طول سال، وجود برخی آدمای خاص توی شهرمان بارش رحمت الهی بر سرمان را به حالت تعلیق در می آورد. آنها با هر جور فسق و فجوری که از دستشان بر می آید نه تنها ما را از رحمت خداوند محروم می سازند بلکه ما را سزاوار عذابی الهی می گردانند طوری که به قول معروف تر و خشک را با هم بسوزاند. ( بخشی از بیانات حمه ). اما همین که عید فرا می رسد، همان فاسقان بس که به پر کردن شکم و کوفت کردن شیرینی و وارم کردن خوردنی های سفره های مردم مشغول می شوند که موقتاً پدرسوخته کاری در آوردن را رها می کنند و تازه آن وقت است که شهر و دیارمان اندکی مشمول عنایت پروردگار مهربان می شود و یه نیمچه بارانی می بارد. البته یک نظریه جالب دیگر هم می گوید که همین باران اندک هم تنها و تنها به لطف دعای درختان و احشام ماست که می بارد والا ما که همان گرد و خاکی که هر روز روی سرمان خراب می شود هم از سر کچلمان زیاد است. بروید به ادامه مطلب. معمولاً هر شهری حداقل یک مکان عمومی محبوب، جای دیدنی معروف، مسجد تاریخی، محله قدیمی و... حالا یک همچین جایی دارد که مردم با استفاده از آنها، مکان های دیگر را موقعیت یابی می کنند یا مثلاً از روی موقعیت آنجاها آدرس خانه شان را به کسی می دهند. به نظر شما توی هلر چه جاهایی این نقش حیاتی را بر عهده دارند؟ بروید به ادامه مطلب. از راه اندازی وبلاگ مدت زیادی نمی گذرد ولی در همین مدت اندک، هم نظرات انتقادآمیز و هم نظرات تشویق کننده شفاهی و کتبی و مستمر فراوانی دریافت کرده ایم. از همه دوستان سپاسگزاریم و برای نظراتشان ارزش و احترام زیادی قائلیم. عده ای گفتند کارتان خطرناک است: " می گیرنتون و یه بلایی سرتون میارنا". عده ای گفتند: "خوبه ادامه بدید. همش که نمیشه مطلب جدی نوشت. همش که نباید مطالب احساسی دخترانه نوشت". اینقدر از این مطالب مثلاً احساسی دخترانه بدمان می آید که نگو. از لوبیا هم اینقدر بدمان نمی آید. غِشغِش بِدم می آورد. مخصوصاً اگر یک پسر آن را نوشته باشد. یعنی آدم سر نماز بیفته وسط دو تا پتان جُن سِهار دست و پا نِخَش ولی یک همچین مطلبی را نخواند. به خدا. بروید به ادامه مطلب.
|
|