کج ذهنی 4

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 71
باردید دیروز : 60
بازدید هفته : 131
بازدید ماه : 477
بازدید سال : 2000
بازدید کلی : 196942

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 71
بازدید دیروز : 60
بازدید هفته : 131
بازدید ماه : 477
بازدید کل : 196942
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Chepih
تاریخ : پنج شنبه 1 مهر 1391
نظرات

خبر می رسد یکی داشته قصه های دوران کودکیش را تعریف می کرده، اینجوری: "توی مکتب خانه فلانی هستریم. بچه ها همیشه زاغ و وولک راه می انداختند. ملا همیشه ی خدا یک تکه چوب دستش بود. تا می دید ملت به جای قران خواندن چرت و پرت می پرانند بیرون، بلند می شد و با آن چوب از اول شروع می کرد تک تک چولنگ ها را تنبیه می کرد. ساعتی یک بار کتک می خوردیم. یک بار که برای خواندن رفته بودم پیش ملا، یادم رفت دو زانو و مؤدب بشینم. ملا رو این نکته خیلی حساس بود. تا دیدم ملا دارش را در آورد و ..." داستان همین جا به دلیل انفجار خنده ی شنوندگان ناتمام مانده. حدس بزنید چرا؟ همش بر می گردد به آن برداشتی که حضار از کلمه ی دار داشته اند. در ماجرایی دیگر از این دست، جدای از قضیه ی حال کامل در کلاس زبان که در قسمت قبل ذکر شد، توی کلاس عربی یک لحظه از زبان معلم در اره که: "حال مفرد" یک ثانیه بعد همه ی شاگردان کلاس با بچی تا بناگوش باز، مشغول رد و بدل کردن کلمه ای خاص شده اند. برداشت کج آنها را از "حال مفرد" می توان از همان کلمه ی خاص فهمید. گفتنش زشته ولی خب، کلمه ی خاص، "حمام" بوده است. امیدوارم که نگرفته باشید. اگر هم که خدای نکرده گرفتید چه شد، گناهش گردن آن گانش آموزان. ما فقط بازتاب دهنده ایم. مورد بعد. همانطور که می دانید گاه و بیگاه بین دانش آموزان غیور و پشت کنکوری های دلاور ما مباحثی فوق العاده علمی و فلسفی و اصلا دشمن شکن، شکل می گیرد. یکی از مباحث داغ روز، جایتان خالی، درباره ی نام کنکور بود. اولا که به هیچ وجه توقع نداشته باشید جوانان روشنفکر ما همچنان بگن"کنکور، و نگن "کونکور" آنها بدون شک دومی را انتخاب و استفاده می کنند. حال می رسیم به این بحث علمی که مثلا چرا "کونکور". چرا "ک..ن کور"؟ چرا "ک..ن کر" نباشه؟ یا "ک..ن لال". به هر حال ک..ن که جزء ثابت این کلمه ی رکیک است. اصلا کل ارزش معنوی این کلمه به بخش اولشه. با عرض معذرت نتیجه گیری نهایی روشنفکران فجیع الفکر پشت کنکوری ما برای انتخاب بخش دوم این اسم، نه کور بود نه لال. آنها "لوفت" را انتخاب کردند. خدا کنه نگرفته باشید چی شد. این هم از کنکوری های ما. درس که نمی خوانند. خبری از تست زدن هم که نین. مگه با همین اراجیف و چت و واتس اپ و این چیزها سرگرم بشن تا حس مباحثه جویی شان ارضا شود. نکته ی بعدی استفاده از کلمه ی آموزشی به عنوان لقب برخی از فیلم ها و کلیپ ها است. خیلی از هم می پرسن فیلم آموزشی داری؟ منظورشان چیه؟ معلومه. البته عده ای از "فیلم های جنگی" هم برای رساندن مفاهیم عمیق روانشناسی خود استفاده می کنند. برای همینه یه روزی روزگاری توی یه فلشی، یه عده ای یه پوشه ای دیدند با یه همچین اسمی "آموزشی". سریع برا خودشان کپی کردند. با دیدن پسوند فایل های در حال جابجایی، کوچکترین شکی برایشان نمانده بود که دستاورد بزرگی را صاحب شده اند. اما پوشه را که باز می کنند چه می بینند؟ آموزش عروض و قافیه، فلسفه و منطق، روانشناسی، اقتصاد و ... یعنه آدم بره زی تریلی وا هشتاد تکه ی غیر مساوی تقسیم بشه، وله ایطو خیط نبشه. کج ذهنی 4 ماجرای بعدی. جوانی نا آشنا به مقوله ی مقدس کج ذهنی نیاز شدید داشته به یک پارتی کلفت. خواسته از دوستانش بپرسه که آیا فلان گروهبان ارتش کاره ای هست، برش داره یا نه، اختیاراتش تا چه حده و ... این جمله را از خود متساطع کرده: "چطو، فلان گروهبان کلفته؟" حدس زدن جواب دوستان آن بنده خدا به عهده ی خودتان. فقط یکی از جواب ها را به عنوان نمونه برایتان می نویسیم تا حساب کار بیش از پیش دستتان بیاید. باقی را خودتان حدس بزنید. "کمرش که اصلا کلفت نیست، دور بازوش هم که چنگی به دل نمی زنه. مگه یه جای دیگه اش کلفت باشه وگرنه به نظر نمی رسه کاری ازش بر بیاد" این هم یک خاطره ی شخصی. دو تا از جوانان جویای نام، نخبه، تیز هوش و گنوخ سرک دبیرستانی را دیدم گوشه ای نشسته بودند و کاهدانشان را فرو برده بودند تو گوشی هایشان و داشتند یه غلط هایی می کردند فجیع. ناگهان یکی از آنها گفت: "اولی خیله یواش اره دخه، وله بعد که ره، دگه خیله خش اره". آآآآ. هر چه سعی کردم این ذهن شفاف خودم را صاف نگه دارم نشد. ذهن 90 درجه چرخید، سرعتش زیاد بود، چپه کرد. تنها و تنها یک فکر تمیز بود که می توانست به گلوله ی استعداد ذاتی این حقیر خطور کند که احتراز از به زبان آوردن آن از اولویت های شرعی هر مؤمن و مسلمان است. یواشکی رفتم بالای سرشان تا سر بزنگاه، مچ یا ملغچکشان را بگیرم. حدس بزنید چی تو گوشیشان بود. برنامه ی نیمباز! چه خیال کرده بودم چه شد. راست می گفت. نیمباز اولی یواش اره دخه اما بعدش که رفت دیگه راحت میره. مهم اولشه. در واقعه ای دیگر از همین دست، داشتم با یکی تلفنی مکالمه می کردم. خیالتان راحت. پسر بود. من کجا، زد و این اراجیف کجا. کرگ بازی هم که اصلا نبود. یارو چنان سیاه، سهمناک و زشت بود که جن ازش می ترسید. به هر حال. یک لحظه از پشت گوشی صدای یکی دیگه رسید بدین شرح: "باگ به ما ایوا. از بس که نهندیم شلوار خو نکندیم و [نکردیم] ! و مه یه لحظه هنگ. شلوار خو نکندن و نکردن؟ آآآآ. استغفرالله. به کل بوش bowsh. از پسره ی گوشی به دست پرسیدم: موضوع چنی؟ معلوم هست چه غلطی داری می کنی شماها؟ گفت خیالت راحت. منظورش این بود که خسته شدم بس که اومدم شلوارمو در آوردم و دوباره پوشیدم. و گر نه اینی که من می شناسم نه تنها جربزه نداره کاری یا چیزی را بکند که باید چهار چشمی مواظب باشد که خودش را ... پس خوانندگان عزیز، کردن گهگاه می تواند معنی پوشیدن هم بدهد. این هم ماجرایی دیگه. بیچاره سعدی. این همه زحمت کشید. خون جگر خورد. این همه آثار منظوم و منثور خلق کرد تا ایرانیان، فارسی زبانان و کلا جهانیان ازش به نیکی یاد کنند. غافل که یک لشکر از کج ذهنان هم این وسط عاطل و باطل و ولو دشت و بیابانند، توی آثار او هم سرک کشیده اند. این جوانمردان ناجوانمرد ما، شیران بیشه ی تحقیق، با اشعار نابش چنان کاری کرده اند که مغول وقتی حمله ی ددمنشانه اش را به ایران کرد، همچون بلایی را سر کتابخانه های ما در آوردن نتوانست کرد. شما بیت زیر را نگاه کنید: "شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد/ تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد" چقدر عارفانه و عاشقانه است. اما اگر از دید کج ذهنانه ی اندیشمندان جوان ما، پلنگان عرصه ی ایثار، به بیت بالا نظری از روی پدرسوخته کاری بیندازید، آن وقت است که می بینید که اگر یه وقت خدای نکرده، رویمان به دووال، به جای کلمه ی شب، کلمه ی خاص دیگری را بنشانید، چه حس و حال عرفانی جالب انگیزناکی می تواند به آن روشنفکران معاصر دست دهد. این فقط یک نمونه ی ساده بود. پدر سوخته ها درسته که هیچ بویی از حس شاعری نبرده اند، ولی وقتی پای فوش میاد وسط، چنان قافیه و ردیف های با آن دشنام ها درست می کنند که چهار تا مثل سعدی و حافظ و مولوی و رودکی پیش پایشان یه موروک هم به حساب نمیان. زهی فکر محال، زهی خیال کج و باطل. کج ذهنی 4 پایان ماجرا نبود. کار به قسمت پنجم هم کشید. سوژه های کج ذهنی ناگفته مانده را در اختیار نحسمان قرار دهید که این سریال داره تموم میشه ها. سوژه هایتان نسوزد. بگذارید مردم آنها را ببینند. جمله ی روز: ای سیاهو ما چهم مه گهوه این. تشکر روز: قربونت درد نکن. بای.


تعداد بازدید از این مطلب: 578
|
امتیاز مطلب : 20
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود