منافق

82 درصد مخاطبان گفتند لحنتان عالی و معرکه است. حال چه ایده ای برای آیندۀ وبلاگ دارید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 160
کل نظرات : 530

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 43
باردید دیروز : 60
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 449
بازدید سال : 1972
بازدید کلی : 196914

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان WWW.chepiha.LoxBlog.Com و آدرس chepiha.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 60
بازدید هفته : 103
بازدید ماه : 449
بازدید کل : 196914
تعداد مطالب : 160
تعداد نظرات : 530
تعداد آنلاین : 1

<-PollName->

<-PollItems->

جزیره قشم اخبار جزیره قشم
تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : Ling Deraz
تاریخ : جمعه 29 تير 1397
نظرات

واای که مسجد جامع شهرمون چقدر تغییر ایکرده. قبلاً، همین چهارده پونزده سال پیش که برا شیطنت و آب خوردن می رفتیم اونجا، اینقدر بزرگ نبود. چقدر ماشاالله در داشت مسجد. شونزده تا. انگار هر اوشا و باندی برا خودشون در ورودی داشتن. خوشبختانه یادم بود که دمپایی رو بیرون بیارم دم در. ایقد تیکه پاره و پِچ پِچ بود که معدن کهنه ای، مفت هم بر نمی داشت. خیالم راحت بود اینو دیگه نمی برن از دم در مسجد. مگه اینکه از میراث فرهنگی کسی بیاد اونو ببینه خیال کنه دمپایی م مربوط به عصر سامانیانه با خودش ببره به موزه لوور.  

مسجد پیشرفت کرده بود، آبسرد کن داشت. به محض ورود رفتم آب بخورم، پیرمرده تا منو دید ... یعنی نگاهش به رک ترین وجه ممکن داشت می گفت: ولگرد اینجا چی میخای؟ چی رو میخای بلند کنی ببری بفروشی موادت رو تهیه کنی؟ منم مگه کم میارم؟ با زبون بی زبونی و با همون ارتباط چشمی حالیش کردم که بشین سر جات بابا، بذار باد بیاد. خوشبختانه چند تا چرپتک داشتن اونورا ورجه وورجه می کردن، می شد قاطی اونا و بدون جلب توجه خیلی زیاد رفت تو صحن مسجد. منتظر بودم خیل عظیم جمعیت رو ببینم، جوری شلوغ باشه که اصن شاید جا نباشه بری تو صحن. ته دلم امیدوار بودم یه جایی اون ته پیدا بشه بتونم بشینم تکیه بدم به دیوار. چی خیال می کردیم چی شد. تعداد حضار رو میشد با دست شمرد. همونا هم پخش و پلا بودن، رفته بودن کنار ستون ها تکیه داده بودن. تحمل دو دقیقه نشستن هم ندارن ملت. من هم اون ته تکیه دادم به دیوار و برو وا گری گوش دادن به نصیحت. آخ که چقدر عاشق اینم یکی بشینه نصیحتم کنه، و منم مث بچه آدم گوش بدم. یعنی می میرم برا اون لحظه ناب. اوووووف. اصن روح و روان رو جلا میده شنیدن نصیحت. از نظر شخصی و شخصیتی و علمی رشد پیدا می کنی.

شیخ داشت می گفت، چه گرم و گیرا و واضح. متاسفانه دیر جنبیده بودم و اون قسمت از نطقش که درباره جهنم و رفتن به جهنم و اگه فلان کار بکنی میری جهنم و ... رو از دست داده بودم. برخلاف اون یکی شیخ که اومده هر کاری مردم انجام میدن و میگن و فکر می کنن، میگه نکنین بدعته، و خودش بدایع دیگه ای رو معرفی می کنه. بگذریم، حالا شانس ما موضوع سخنرانی چی باشه خوبه؟ بله، ویژگی ئون ما منافقین. رفته بود ردیف کرده بود چندین و چند ویژگی منافقین رو، و همینجور داشت پشت سر هم به ترتیب توضیح می داد که منافقین این جوری ان، اون جوری ان، خیلی جوری ان، یه جوری ان. منم که ذاتاً ... یا کلاً تو باغ نیستم و حواسم به عالم هپروت جذاب خودمه، یا اگه دل مه ایکشی و شروع کردم به تمرکز روی یه کاری، فیلمی، چتی، شنیدن نطقی چیزی، دیگه خوب خوب گوش میدما. نمی شنوم، بلکه گوش میدم، هدفمند هدفمند.

ویژگی اول رو که گفت، گذاشتم به پای تصادفی بودن ماجرا، ویژگی دوم رو که گفت، گفتم به هر حال این شباهت ها وجود داره، ویژگی سوم رو که گفت کم کم دیگه داشتم شک می کردم، ویژگی چهارم رو که گفت یه جورایی به خودم گفتم باید قبول کنی لینگ دراز. ویژگی های پنجم و ششم رو سریع و پشت سر هم گفت و شک منو تبدیل کرد به یقین. اون چهار تا ویژگی آخری رو که دیگه نگو، میخی بود بر تابوت پیکر بی جان!

خیلی قشنگ صحبت کرد، فصیح. یعنی تو برو خطبه نماز جمعه هر جا رو تونستی گیر بیار گوش بده، هیچ خطیبی به بلاغت شیخ نمی تونه حرف بزنه. جزئیات رو ملموس گفت. جملات تکراری و بدیهی استفاده نکرد. کلی گویی نکرد. وسط کلام یهو از کلمات خملی استفاده نکرد. یَعنه یَعنه نِیکه. تُپُق نزد. واقعاً عالی بود. تنها موردی که وجود داشت این بود که ... خداییش اگه نمی دونستم داره ویژگی های منافقین رو میگه، حاضر بودم سر پبتزا گپون شرط ببیندم که داشت منو معرفی می کرد، خود خودمو. چقدر هم درست و دقیق. هر ویژگی رو که می گفت، پیش خودم می گفتم ... آ آ آ آ آ آ آ، این داره خصوصیات منو توصیف می کنه برا خلق یا داره ویژگی های منافقین رو ؟ خب این که همش در مورد من صدق می کنه، چه جور هم. ویژگی های بعدی هم همینطور. تا آخرش. یعنی باید اعتراف کنم تک تک اون ویژگی ها رو دارم، خوبش رو هم دارم، در حد اعلی. یعنی کاش از همون اول جای اینکه بشینم ته مسجد و تکیه بدم به دیوار (که خودش یه جورایی ارتباط داشت به ویژگی های منافقین) رفته بودم همون جلو جمعیت به عنوان مدل و نمونه واقعی و زندۀ یک منافق اصیل ایستاده بودم و با حالت شرمندگی و پشیمونی سرمو انداخته بودم پایین، تا درک پیام و مطلب ارائه شده برا حضار هم راحت تر می شد. خداییش تحت عنوان ویژگی های منافقین، یه جوری شخصیت منو برا همه افشا کرد و کوبوند منو که گفتم الانه از اطلاعات بیان منو بگیرن ببرن اعدامم کنن. اینم از به مسجد رفتن ما بعد دهه ها، و فراری شدن ما از اونجا برای همیشه.                 

نکته روز: یه مرکز زده بودن واسه بانوان به اسم امهات المومنین. دیدیم همش مرد توشه که. همون اسمشو بذاریم الرجال المومنون بهتر نیست؟


تعداد بازدید از این مطلب: 435
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


مطالب مرتبط با این پست

سلام. خوش آمدید. نظرات شما موجب دلگرمی ماست. سپاس.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود